loading...
Simple Love

Mig Mig بازدید : 32 چهارشنبه 24 اسفند 1390 نظرات (3)

Mig Mig بازدید : 56 دوشنبه 22 اسفند 1390 نظرات (0)
یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !
یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که از دوری و دلتنگی اش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، که او تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ،
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ،
کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او هستم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او نمی داند که چقدر دوستش دارم ، او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را گاهی میشکند ،
اما باز هم در این قلب شکسته ام جا دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ،
یکی را دوست دارم با اینکه میدانم این دوست داشتن با شرایط او دیوانگیست
اما من
دیوانه وار تنها او را دوست میدارم !
تنها او را دوست میدارم !

Mig Mig بازدید : 47 دوشنبه 22 اسفند 1390 نظرات (0)

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت .

Mig Mig بازدید : 43 دوشنبه 22 اسفند 1390 نظرات (0)
استاد فلسفه وارد کلاس شد.
"امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...!"
سپس یک صندلی رو جلوی دانشجوها گذاشت و گفت:
"با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم،ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!"
دانشجوها به هم نگاه کردند و همه شروع کردند به نوشتن روی برگه ها
بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه رو داد و از کلاس خارج شد.
روزی که نمره ها اعلام شده بود،بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود!
اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود:
.
.
.
.
.
.
.
.

"کدوم صندلی؟"

Mig Mig بازدید : 40 دوشنبه 22 اسفند 1390 نظرات (0)
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

Mig Mig بازدید : 43 دوشنبه 22 اسفند 1390 نظرات (0)
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم
.

Mig Mig بازدید : 69 پنجشنبه 18 اسفند 1390 نظرات (0)
چقدر سخته چيزي كه تا ديشب بود يادگاري صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوسش نداري

چقدر سخته كه بغض داشته باشي ،اما نخواي كسي بفهمه

چقدر سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد فراموشش كني

چقدر سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري

چقدر سخته كه روز تولدت ،همه بهت تبريك بگن بجز اوني كه فكر مي كني بحاطرش زنده اي

چقدر سخته كه غرورت رو بخاطر يك نفر بشكني بعد بفهمي كه دوست نداره

چقدر سخته كه همه چيز رو بخاطر يك نفر از دست بدي ، اما اون بگه نمي خوامت

چقدر سخته كه نباشه هيچ جائي براي آشتي بي وفاشه اونكه جونتو واسش گذاشتي

چقدر سخته تو زمستون غم بشينه رو برفا مي سوزونه گاهي قلب رو زهر تلخ بعضي حرفا

چقدر سخته اون كسي كه اومد و كردت ديوونت هوساش وقتي تموم شد بگه پيشت نميمونه

چقدر سخته اون كه مي گفت واسه چشات ميميره بره و ديگه سراغي از تو و نگات نگيره

چقدر سخته تا يه روزي حرفاي اون باورت شه نكنه يه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

چقدر سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي وسط راه اما از عشق يه كمي ترسيده باشي

چقدر سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما وقتي كه بهار شد يه جور ازش جدا شي

چقدر سخته واسه ي اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

چقدر سخته اون كه ديروز تو واسش يه رويا بودي از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

چقدر سخته يه شب واسه چيدن ستاره بري ولي تا رسيدي اونجا ببيني روز شد دوباره

چقدر سخته توي چشماي كسي نگاه كني كه تمام مهرت رو ازت دزديده و به جاش يه زخم هميشگي به قلب تو هديه داده و به جاي اينكه لبريز از كينه و نفرت بشي حس كني كه هنوز دوستش داري

چقدر سخته وقتي پشتت بهش دونه هاي اشك گونه هاي تورو خيس كنه اما مجبور بشي بخندي تا نفهمه كه هنوزم دوسش داري

چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به ديواري تكيه بدي كه يه بار زير آوار غرورش همه ي وجودت له شده

چقدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني اما وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي

چقدر سخته گل خودتو تو يه باغ ديگه ببيني هزار بار تو خودت بشكني وآروم زير لب بگي:گل من باغچه نو مبارك
 

Mig Mig بازدید : 52 پنجشنبه 18 اسفند 1390 نظرات (0)
  • چه زيبا! گفتم دوستت دارم ! چه صادقانه پذيرفتي! چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد ! چه ابلهانه! با تو خوش بودم ! چه كودكانه ! همه چيزم شدي ! چه زود ! به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي ! چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم ! چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد! چه بيرحمانه! من سوختم

  • Mig Mig بازدید : 45 پنجشنبه 18 اسفند 1390 نظرات (1)
    سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنه! سلامتی اون دلی که هزار بار شکست اما هنوز هم شکستن بلد نیست! سلامتی اونایی که تو اوج سختی و مشکلات به جای این که ترکمون کنن درکمون میکنن! سلامتی رفیق که تو رفاقت کم نگذاشت اما کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

    Mig Mig بازدید : 38 چهارشنبه 17 اسفند 1390 نظرات (0)
    کودک که بودم ، وقتی‌ زمین میخوردم ،مادرم مرا می‌بوسید،
    تمام دردهایم از یادم میرف......
    دیروز زمین خوردم،
    .
    دردم نیامد ،
    اما...
    به جایش تمام بوسه‌های مادرم به یادم آمد
    .

    Mig Mig بازدید : 50 چهارشنبه 17 اسفند 1390 نظرات (0)

    ----اگه میدونستم زمان انقدر ارزش داره هرگز کفش بند دار نمی خریدم----.!!!!!!!!



    قطار میرود

    تو میروى

    تمام ایستگاه میرود

    و من چقدر ساده ام

    كه سالهاى سال

    در انتظار تو

    كنار این قطار رفته ایستاده ام

    و همچنان

    به نرده هاى ایستگاه رفته

    تكیه داده ام

    تو میروى

    تمام ایستگاه میرود

    و من چقدر ساده ام

    كه سالهاى سال

    در انتظار تو

    كنار این قطار رفته ایستاده ام

    و همچنان

    به نرده هاى ایستگاه رفته

    تكیه داده ام

    Mig Mig بازدید : 40 چهارشنبه 17 اسفند 1390 نظرات (0)
    .+*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.
    دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند .
    .+*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.*+.

    Mig Mig بازدید : 42 چهارشنبه 17 اسفند 1390 نظرات (0)
    زندگی باید کرد !
     
    گاه با یک گل سرخ
     
    گاه با یک دل تنگ
     
    گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
     
    زندگی باید کرد !
     
    گاه با غزلی از احساس
     
    گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
     
    زندگی باید کرد !
     
    گاه با ناب ترین شعر زمان
     
    گاه با ساده ترین قصه یک انسان
     
    زندگی باید کرد !
     
    گاه با سایه ابری  سرگردان
     
    گاه با هاله ای از سوز پنهان
     
    گاه باید روئید
     
    از پس آن باران
     
    گاه باید خندید
     
    بر غمی بی پایان
     
    لحظه هایت بی غم ............
     
    روزگارت آرام ........

    Mig Mig بازدید : 44 شنبه 13 اسفند 1390 نظرات (0)

    گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

    گفت: دارم میمیرم
    گفتم: یعنی چی؟

    گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
    گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد !
    گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
    فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو شیره مالید
    گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

    Mig Mig بازدید : 51 شنبه 13 اسفند 1390 نظرات (1)

    داستان کوتاه “خدا هست”

    دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
    استاد دوباره پرسیدآیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
    استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفتبا این وصف خدا وجود ندارد).
    دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
    (آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
    (آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
    وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد..!!!!

    Mig Mig بازدید : 41 شنبه 13 اسفند 1390 نظرات (1)
    سلام مــاه مــن !

    دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

    گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

    احوال مهتابیت چطور است ؟!

    چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

    چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

    چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

    چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

    چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

    راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

    می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

    یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

    تو فقط ماه من بمون و باش !

    ماه من !

    مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

    اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 1,170
  • کدهای اختصاصی

    .

    کد جمله های عاشقانه

    کد جمله های عاشقانه

    .

    کد جمله تصادفی

    کد جمله تصادفی

    PoUrE-LoVe

    ஜ دل نویســـــــــــــــــــــ ஜ